دائم الوضو بود. مخصوصا هنگام کار. می گفت عالم تحت ولایت تکوینی الهی است و لذا هرچه بیشتر در مسیر قرب باشیم، همه چیز حتی ابزار وادوات هم بهتر عمل می کنند.
از کتاب: سید مرتضی آوینی،کتاب دانشجویی
سرتا پاش خاکی بود. چشم هاش سرخ شده بود؛ از سوز سرما. دو ماه بود ندیده بودمش.
حداقل یه دوش بگیر، یه غذایی بخور، بعد نماز بخون. سر سجاده ایستاد. آستین هاش را پایین کشید و گفت: " من با عجله اومده م که نماز اول وقتم از دست نره"
کنارش ایستادم. حس می کردم هر آن ممکن است بیفتد زمین. شاید این جوری می توانستم نگهش دارم.
یادگاران- کتاب همت
دوتایی با حاج احمد روی کاغذهایی درشت نوشته بودند:" الموت لامریکا". کاغذها رو لوله کرده بودند توی دستشون و کناری ایستاده بودند.
یکیشون مخ یکی از شرطه ها رو کار گرفته بود. اون یکی دست گذاشته بود پشت شرطه، مثلا گرم گرفته بودند. چند دقیقه بعد به هم اشاره کردند، دست از سر شرطه برداشتند و او راهش رو کشید و رفت.
سر و صدای عرب ها میومد. ریخته بودند دور و بر شرطه ی بی خبر از همه جا. بیچاره تازه فهمیده بود چه رودستی خورده. پشتش برچسب " الموت لامریکا" زده بودند.
یادگاران - کتاب همت