نماز اول وقت
چهارشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۲، ۰۷:۳۸ ب.ظ
سرتا پاش خاکی بود. چشم هاش سرخ شده بود؛ از سوز سرما. دو ماه بود ندیده بودمش.
حداقل یه دوش بگیر، یه غذایی بخور، بعد نماز بخون. سر سجاده ایستاد. آستین هاش را پایین کشید و گفت: " من با عجله اومده م که نماز اول وقتم از دست نره"
کنارش ایستادم. حس می کردم هر آن ممکن است بیفتد زمین. شاید این جوری می توانستم نگهش دارم.
یادگاران- کتاب همت
۹۲/۱۲/۱۴